با كوه مي ستيزي و نانت را از دل سنگ بيرون ميكشي
هم نان ميخوري و هم نان ميدهي
لقمه اي به فرزندانت و قرص كامل را به كارفرما
تويي كه فرهاد زمانه مايي
فرهاد گمنام
فرهاد بي نام و نشان
وخوب ميدانم كه در سرت روياييست شيرين
كه تاب توانت ميدهد
تاب عاشقي و تيشه زدن
فكر كنم بهشت به چن تا كارگر نياز داشت هم آتش نشان و هم معدنچي ...
تسليت
موضوعات مرتبط:
برچسبها:
{COMMENTS}
لطفا از ديگر مطالب نيز ديدن فرماييد
لطفا از ديگر مطالب نيز ديدن فرماييد