همانند امواج كه به شنزار ساحل راه مي جويند
دقايق عمر ما نيز به سوي فرجام خويش مي شتابند
دقيقه ها به يكديگر جاي مي سپارند
و در كشاكشي پياپي از هم پيشي مي جويند
والدت كه روزگاري از گوهر نور بود,به سوي بلوغ مي خزد وآن گاه كه تاج بر سرش نهادند,
خسوف هاي كژخيم شكوهش را به ستيز بر مي خيزند.
زماني كه بخشنده بود,موهبت هاي خويش را تباه مي سازد
آري,زمان فره جواني را مي پژمرد,
بر ابروان زيبا شيارهاي موازي در مي افكند
وگوهر نادر طبيعت را در كام مي كشد.
از گزند داس دروگر وقت هيچ روينده راز نهار نيست
مگر ترانه ي من كه در روزگار نامده برجاي مي ماند
تا به ناخواست,دست جفا پيشه ي دهر,شكوه تورا بستاند
ويليام شكسپير
موضوعات مرتبط:
برچسبها:
{COMMENTS}
لطفا از ديگر مطالب نيز ديدن فرماييد
لطفا از ديگر مطالب نيز ديدن فرماييد