متن نوشته

متن نوشته

متن نوشته

غروب برگ

غروب برگ: اين همون برگي هست كه سبز و زيبا بود. رو درخت با شمادماني ميزيست. حالا زرد شده. داره غروب ميكنه. يه غروب باروني. زير دستو پاي آدما داشت تكه تكه ميشد. حالا ديگه فكر كنم غروب كرده. وقتي غمگين نشسته بودو داشت به گذشته اش فكر ميكرد ازش عكس گرفتم.


راستي نميدونم چرا هواي اين شعر رو كردم.

اما يه بيتش رو نميدونم بوده يا نبوده.

شوخي هست يا نه.(براي شعر اصلي نيست)

اما اون بيت رو دوست دارم. (با رنگ خاكستري هستش)


آدمك آخر دنياست ، بخند
آدمك مرگ همين جاست ، بخند

آن خدايي كه بزرگش خواندي
به خدامثل توتنهاست ، بخند

 
دست خطي كه تو را عاشق كرد
شوخي كاغذي ماست ، بخند
 
{{  آدمك خر نشوي گريه كني
كل دنيا سراب است ، بخند  }}

 
فكر كن درد تو ارزشمند است
فكركن گريه چه زيباست ، بخند

صبح فردا به شبت نيست كه نيست
تازه انگار كه فرداست ، بخند

راستي آنچه بهت ياد داديم
پر زدن نيست كه درجاست ، بخند

آدمك نغمه ي آغازنخوان!!
به خدا آخر دنياست ، بخــــــــــند......


شاعر : نغمه رضائي 1378


موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها: ،


تاريخ : ۲۸ فروردين ۱۳۹۷ | ۰۸:۰۰:۴۲ | نويسنده : متن نوشته | نظرات (0)
{COMMENTS}
ارسال نظر
نام :
ایمیل :
سایت :
آواتار :
پیام :
خصوصی :
کد امنیتی :
[ ]
لطفا از ديگر مطالب نيز ديدن فرماييد
لطفا از ديگر مطالب نيز ديدن فرماييد
<< مطالب جديدتر         مطالب قديمي‌تر >>


.: Weblog Themes By Slide Skin:.