جذاميان به نهار مشغول بودند و به حلاج تعارف كردند...!
حلاج بر سر سفره آنها نشست و چند لقمه بر دهان برد...!
جذاميان گفتند :
ديگران بر سر سفره ما نمي نشينند و از ما مي ترسند...
حلاج گفت آنها روزه اند و برخاست..!!
غروب ، هنگام افطار حلاج گفت :
خدايا روزه مرا قبول بفرما!!!
شاگردان گفتند : استاد ما ديديم كه
روزه شكستي...
حلاج گفت : ما مهمان خدا بوديم.
روزه شكستيم ولي دل نشكستيم....
آنجا كه دلي بود به ميخانه نشستيم
آن توبه صد ساله به پيمانه شكستيم
از آتش دوزخ نهراسيم كه آن شب
ما توبه شكستيم ولي دل نشكستيم
مولانا

موضوعات مرتبط:
برچسبها:
{COMMENTS}
لطفا از ديگر مطالب نيز ديدن فرماييد
لطفا از ديگر مطالب نيز ديدن فرماييد