داستان_آموزنده
روزي زني با شوهرش غذا ميخورد.
فقيري درب خانه را زد.
زن بلند شد و ديد كه فقير است.
غذايي برداشت تا به او بدهد.
شوهرش گفت: كيست ،؟
زن جواب داد،: فقير است برايش غذا ميبرم
شوهرش مانع شد تا اينكه جر و بحثشان بالا گرفت و
كارشان به طلاق كشيد.
ساليان سال گذشت و زن شوهر ديگري گرفت.
روزي با شوهر دومش غذا ميخورد
كه فقيري در خانه را زد مرد در را باز كرد.
ديد كه فقيري است كه نياز به غذا دارد.
به خانه برگشت و گفت. : اي زن غذايي براي فقير ببر.
زن فورا بلند شد و غذا را برد
اما...
زن با چشماني پر از اشك برگشت.
شوهرش گفت چه شده اي زن.
زن گفت.: اين فقير كه در خانه آمده شوهر قبلي من است.
مرد كه متاثر شده بود
رو به او كرد و گفت:
من هم همان فقيري هستم كه آن روز به در خانه شوهرت آمدم.
مراقب رفتار امروزمان باشيم...
شايد فردا ماهم گرفتار شويم...
موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها:
{COMMENTS}
لطفا از ديگر مطالب نيز ديدن فرماييد
لطفا از ديگر مطالب نيز ديدن فرماييد