چقدر اين متن زيباست...
كوله بار گناهانم بر دوشم سنگيني ميكرد...
ندا آمد بر در خانه ام بيا،
آنقدر بر در بكوب تا در به رويت وا كنم...
وقتي بر در خانه اش رسيدم
هر چه گشتم در بسته اي نديدم!!
هر چه بود باز بود...
گفتم: خدايا بر كدامين در بكوبم؟
ندا آمد: اين را گفتم كه بيايي...
وگرنه من هيچوقت درهاي رحمتم را
به روي تو نبسته بودم!
كوله بارم بر زمين افتاد و پيشانيم بر خاك...

موضوعات مرتبط:
برچسبها:
{COMMENTS}
لطفا از ديگر مطالب نيز ديدن فرماييد
لطفا از ديگر مطالب نيز ديدن فرماييد