تق، صداي شكستنش بود و سكوتي محض صداي افتادنش در همان نقطه خط ادامه داشت ولي مداد ديگر ادامه نداد…
چون شكسته بود اما فقط براي چند لحظه مداد سكوت را شكست و قد علم كرد و با كمك مدادتراش فرياد زد كه من هستم و ادامه داد…تا خود خود بي نهايت؛ زندگي ادامه دارد، با تمام شكستن هايش، گاهي دلت… گاهي غرورت… گاهي بغضت… و گاهي تمام وجودت ميشكند…اما بدان كه هميشه يك مدادتراش هست كه تيز كند اميدت را كه تو را زيبا كند تا بايستي و بگويي كه من هستم و ايستاده ام تا آخرين لحظه ي عمر، تا آخرين نفس…
موضوعات مرتبط:
برچسبها:
{COMMENTS}
لطفا از ديگر مطالب نيز ديدن فرماييد
لطفا از ديگر مطالب نيز ديدن فرماييد