متن نوشته

متن نوشته

متن نوشته

آدم ها و ساعت ها.....



به ساعت نگاه كردم. شش و بيست دقيقه صبح بود. 

دوباره خوابيدم. بعد پاشدم. به ساعت نگاه كردم. 

شش و بيست دقيقه صبح بود. 

فكر كردم: هوا كه هنوز تاريكه. حتماً دفعه ي اول اشتباه ديده ام.

 خوابيدم. وقتي پاشدم. هوا روشن بود 

ولي ساعت باز هم شش و بيست دقيقه صبح بود. 

سراسيمه پا شدم. باورم نمي شد كه ساعت مرده باشد. 

به اين كارها عادت نداشت. من هم توقع نداشتم. 

آدم ها هم مثل ساعت ها هستند. 

بعضي ها كنارمان هستند مثل ساعت. 

مرتب، هميشگي. آنقدر صبور دورت مي چرخند 

كه چرخيدنشان را حس نمي كني.

 بودنشان برايت بي اهميت مي شود. همينطور بي ادعا مي چرخند. 

بي آنكه بگويند باطري شان دارد تمام مي شود. 

بعد يكهو روشني روز خبر مي دهد كه او ديگر نيست.

 قدر اين آدم ها را بايد بدانيم،

 قبل از شش و بيست دقيقه..







موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها: ،


تاريخ : ۲۶ فروردين ۱۳۹۷ | ۰۷:۳۹:۰۳ | نويسنده : متن نوشته | نظرات (0)
{COMMENTS}
ارسال نظر
نام :
ایمیل :
سایت :
آواتار :
پیام :
خصوصی :
کد امنیتی :
[ ]
لطفا از ديگر مطالب نيز ديدن فرماييد
لطفا از ديگر مطالب نيز ديدن فرماييد
<< مطالب جديدتر         مطالب قديمي‌تر >>


.: Weblog Themes By Slide Skin:.