متن نوشته

متن نوشته

متن نوشته

عروسكي كهنه



اگر خداوند براي لحظه اي فراموش ميكرد كه من عروسكي كهنه ام 

و تكه كوچكي از زندگي به من ارزاني ميداشت ، 

احتمالا همه آنچه را كه به فكرم ميرسيد نميگفتم 

بلكه به همه ي چيزهايي كه ميگفتم فكر ميكردم.

كمتر ميخوابيدم و بيشتر رويا ميديدم چون ميدانستم 

هر دقيقه اي كه چشممان را بر هم ميگذاريم 

شصت ثانيه ي نو را از دست ميدهيم.

هنگامي كه ديگران مي ايستند راه ميرفتم 

و هنگامي كه ديگران ميخوابيدند بيدار ميماندم.

هنگامي كه ديگران صحبت ميكردند گوش ميدادم 

و از خوردن يك بستني شكلاتي چه لذتي كه نميبردم.

كينه ها و نفرت هايم را 

روي تكه اي يخ مينوشتم و زير نور آفتاب دراز ميكشيدم.








موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها: ،


تاريخ : ۲۶ فروردين ۱۳۹۷ | ۰۷:۳۷:۵۴ | نويسنده : متن نوشته | نظرات (0)
{COMMENTS}
ارسال نظر
نام :
ایمیل :
سایت :
آواتار :
پیام :
خصوصی :
کد امنیتی :
[ ]
لطفا از ديگر مطالب نيز ديدن فرماييد
لطفا از ديگر مطالب نيز ديدن فرماييد
<< مطالب جديدتر         مطالب قديمي‌تر >>


.: Weblog Themes By Slide Skin:.