خداوندا ،
باز هم در كوچه هاي ترديد مانده ام. تنها وبدون هيچ چيز.
باز هم وقتي كه به لبه ي پرتگاه رسيده ام،تو به يادم آمده اي وبا تمام توان تورا صدا
زده ام،پس دستانم را كه ملتمسانه به سوي در گاهت دراز شده اند بگير.
زندگي مانند پيله اي به دورم پيچيده است و مرا محكم فشار مي دهد ، و من اما،به
اميدپروانه شدن، فشار هاي سختش را تحمل مي كنم.
ديشب وقتي به آسمان پر ستاره ات نگاه مي كردم،شهابي ديدم وبا ترديدبه
آرزو هايم فكر كردم ، باز هم ترديد ، اما در نهايت ، با تمام وجود ،
احساس حضورت را آرزو كردم.
آرزو كردم كه براي هميشه و تا هميشه تو را در كنارم احساس كنم ،
تا بتوانم خوب بودن را تجربه كنم و با وجود تمام
مشكلات باز هم آرام گيرم.
موضوعات مرتبط:
برچسبها:
{COMMENTS}
لطفا از ديگر مطالب نيز ديدن فرماييد
لطفا از ديگر مطالب نيز ديدن فرماييد