متن نوشته

متن نوشته

متن نوشته

ايمان...



شهسواري به دوستش گفت : بيا به كوهي كه خدا آن جا زندگي مي‌كند برويم . مي‌خواهم ثابت كنم كه او فقط بلد است به ما دستور بدهد ، و هيچ كاري براي خلاص كردن ما از زير بارمشقات نمي‌كند. ديگري گفت : موافقم . اما من براي ثابت كردن ايمانم مي آيم . وقتي به قله رسيدند ، شب شده بود . درتاريكي صدايي شنيدند : سنگ هاي اطرافتان را بار اسبانتان كنيد و آن ها را پايين ببريد . شهسوار اولي‌گفت : مي‌بيني ؟ بعد از چنين صعودي ، از ما مي‌خواهد كه بار سنگين تري را حمل كنيم . محال است كه اطاعت كنم . ديگري به دستور عمل كرد . وقتي به دامنه كوه رسيدند ، هنگام طلوع بود و انوار خورشيد ، سنگ هايي را كه شهسوار مومن با خود آورده بود ، روشن كرد. آن ها خالص ترين الماس ها بودند. مرشد مي‌گويد :
تصميمات خدا مرموزند ، اما همواره به نفع ما هستند ...







موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها: ،


تاريخ : ۲۶ فروردين ۱۳۹۷ | ۰۷:۳۶:۲۷ | نويسنده : متن نوشته | نظرات (0)
{COMMENTS}
ارسال نظر
نام :
ایمیل :
سایت :
آواتار :
پیام :
خصوصی :
کد امنیتی :
[ ]
لطفا از ديگر مطالب نيز ديدن فرماييد
لطفا از ديگر مطالب نيز ديدن فرماييد
<< مطالب جديدتر         مطالب قديمي‌تر >>


.: Weblog Themes By Slide Skin:.