متن نوشته

متن نوشته

متن نوشته

تو را گفتم، نگفتم؟!





تورا گفتم ، نگفتم ؟ 

تو را اي چشم يادت هست مي گفتم؟

ببين آيات پاك مهرباني را

شقايق را تماشا كن

نظر بر آسمان افكن

فراموشت نگردد كهكشان راه شيري ،

خوشه پروين و پرواز كبوترها

نگفتم من نگاهت مهربان باشد؟

گره از ابروان بسته ات وا كن ، نهال دوستي بنشان

تو را اي گوش ، يادت هست مي گفتم ، صداي آه مي آيد؟

نگفتم من؟ سكوت مردمان را هم شنيدن ، رسم زيبايست؟

نگفتم ناله هاي نيمه شب ها

با مناجات سحر ، پيوند خواهد خورد؟

نگفتم من ، نيوشا شو

سروش عاشقي از عرش مي آيد؟

تو را اي لب ، نگفتم من سلامي كن

به لبخندي ، گره از ابروان بسته اي وا كن

كلام مهرباني را ، تو احيا كن؟

نگفتم ، بوسه اي بر دست هاي خسته اي بنشان؟

نگفتم در هياهوي هجوم كينه ، خود را بسته دار ، اي لب

زبان سرخ ، گفتم من ، كلام مهرباني بر تو بس زيباست؟

نگفتم جان تو  ،   جان سر سبزم

نگفتم با تو پيمان الستي با خدا بستم؟

نگفتم واژه ي دشنام را ديگر به دور افكن؟

تو با هر يك سلام و هر دعا ، تطهير خواهي شد

نگفتم اي رگ گردن ، خدايم را سلامي ده؟

تو را گردن ، نگفتم زير بار حرف ناحق ، خم مشو هرگز؟

تو را اي شانه من گفتم ،

كه بايد تكيه گاهي بر سري با  گريه هاي نيمه شب باشي

تو را گفتم ، قدمهاي يتيمي بر تو ، يعني  شيعه عاشق

نگفتم بار مردم را پذيرا باش؟

تو را اي دست يادت هست مي گفتم؟

شكسته بال قمري را دوايي نِه

به آبي ، تكه ناني ، يا كريمي را پذيرا شو؟

تو نشكن ، بازوان سبز  و زيباي درخت و قامت گل را؟

خدايي دست مردم را تو حرمت نه ؟ 

كه كار قفل و زنجير و قفس ، كاري خدايي نيست؟

تو را اي دل ،  نگفتم مهرباني كن؟

ببخشا ، رحم كن ، با مردمان ، زين پس مدارا كن

نگفتم عاشقي ، رسم خوشايندي ست ، عاشق شو؟

ترا گفتم ، نگفتم ، دلبري آيين خوبان است؟

نگفتم دل اگر بردي ، نگاهش دار؟

امانت دارِ پاكي  باش؟

نگفتم دل شكستن ، كار خوبي نيست؟

نگفتم عاشقي را پيشه ات فرما؟

نگفتم من كه دلگيري،

رسوم رهروان راه پاكي نيست؟

تو يادت هست مي گفتم ، عزيزم آسماني باش؟

و با اهل زمين ، آيين مهر جاوداني بند

نگفتم دين بجز ،عشق به خوبي ، نفي زشتي نيست؟

نگفتم مردماني را كه با ما يا برادر يا كه همنوعند ، حرمت دار؟

تو را اي عشق ، من گفتم خدايي شو

تو بند اين زمين ،  از پاي خود وا كن

پريدن تا خدا ، انديشه ات باشد

تو را اي سينه من گفتم ، گشايش ، هديه پاك خداوندي ست

نگفتم ذكر لب ها ، مي رود تا عرش؟

تو را گفتم كه در تنگي ، گشايش هاي بسيار است

نگفتم در دل هر رنج و سختي ، راحتي پيداست؟

تو فارغ گر شدي از غم ، هزاران ، شكر او را ، بر زبان آور

و با رغبت ، خدايت را عبادت كن

تو را اي پاي خوبم ، من تو را گفتم

قدم در راه خوبي نه

تو را گفتم كه راه بي خدا ، آغاز پايان است

نگفتم من،  فرو افتادگان را هم ، خدايي هست؟

سر آغاز بدي  ، پايان خوبي هاست

بخواه از او ، كه روشن سازد اين راه رسيدن تا خودش ، با نور

تو را اي نفس ،  يادت هست مي گفتم؟

كه با ياد خدا، آرامشت را ارمغان آور

 رضايت را مهيا كن

كه راضي مي شوي از او

و راضي مي شود از تو

گوارايت كنون ، وارد شدن در وادي خوبان

نگفتم من تو را اي جان؟

از اين پس ، لايق تقديم جانان شو

تو را اي من ، ببينم خوب يادت هست مي گفتم

كه عالم محضر ، پاك خداوندي ست

و عصيان تا به كِي ، وقتي كه مي بيند تو را آن خالق بينا

نگفتم من تو را اي من ، قسم بر روز روشن

بساط اين منيت را بدور افكن؟

ز جا برخيز و بنيان حجاب از ديده ها بركن

كه بي تو

با دو چشم دوست ، ديدار جهان  ،آغاز زيبايي ست  

شنيدن با دو گوش از جنس او ،  

زين پس ،  نواي زندگاني ، شاد و روح افزاست

اگر دستم شود دستش ،

كه بالاتر ز هر دستي ست

دگر باري به روي اين  زمين و خسته اي ، بي كس نخواهد ماند

خدايي سينه اي از جنس او ، جاي تمام مردم دنياست

و قلبي از نژاد عشق او ، كارش نثار مِهر و خوبي ،

در رگ  و انديشه ي زيباي  انسان هاست

كه با پاي خدا ، جز راه خوبي كَس نخواهد رفت

كنون اي روح زيبا

يادگار و رهنماي خالقم در من

بيا و اين من سر گشته را درياب

تو زيبا كن مرا بي من

به چشم و گوش و دست و قلب من رنگ خدايي زن

خليفه بودنش را ياد من آور

دل و انديشه و كردار من ، زين پس خدايي كن





 *كيوان شاهبداغي*












موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها: ،


تاريخ : ۲۶ فروردين ۱۳۹۷ | ۰۷:۳۶:۰۹ | نويسنده : متن نوشته | نظرات (0)
{COMMENTS}
ارسال نظر
نام :
ایمیل :
سایت :
آواتار :
پیام :
خصوصی :
کد امنیتی :
[ ]
لطفا از ديگر مطالب نيز ديدن فرماييد
لطفا از ديگر مطالب نيز ديدن فرماييد
<< مطالب جديدتر         مطالب قديمي‌تر >>


.: Weblog Themes By Slide Skin:.