متن نوشته

متن نوشته

متن نوشته

داستاني جالب




روز ثبت نام دانشگاه بود و مرد جوان خود را براي يادگرفتن و كسب علم و دانش آماده كرده بود . 
او هنگم نام نويسي مراحل زيادي را پشت سر گذاشته بود . مرد جوان آنقدر در افكار خود بود و به آينده اي كه پيش رو داشت ، 
ميانديشيد كه متوجه پيرمردي كه جلوتر ايستاده بود نشد و محكم به او تنه زد . مرد جوان با شرمندگي گفت : 
ببخشد استاد .  پيرمرد جواب داد : من استاد نيستم، دانشجوي جديدم درست مثل شما . مرد جوان شوكه شد و پرسيد : شما چند سالتان است ؟ چشمان پيرمرد برقي زد و گفت : ۷۳ سالم است . مرد پرسيد : در چه رشته اي تحصيل ميكنيد ؟ پير مرد گفت : 
پزشكي .. هميشه دوست داشتم دكتر بشوم و حالا براي رسيدن به آرزويم آماده ام . مرد جوان با تعجب به پيرمرد نگاه كرد و گفت : 
البته آقا ، قصد بي احترامي ندارم اما ايا ميدانيد پزشك شدن حداقل ۷ سال طول ميكشد ؟ بعد از ۷ سال شما ۸۰ سالتان ميشود .

پيرمرد دستش را روي شانه مرد جوان گذاشت و با لبخند گفت :
من چه به دنبال آرزوهاي خودم باشم، چه نباشم ۸۰  ساله خواهم شد . 
پس چه بهتر كاري را كه دوست دارم انجام دهم.







موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها: ،


تاريخ : ۲۶ فروردين ۱۳۹۷ | ۰۷:۳۶:۰۷ | نويسنده : متن نوشته | نظرات (0)
{COMMENTS}
ارسال نظر
نام :
ایمیل :
سایت :
آواتار :
پیام :
خصوصی :
کد امنیتی :
[ ]
لطفا از ديگر مطالب نيز ديدن فرماييد
لطفا از ديگر مطالب نيز ديدن فرماييد
<< مطالب جديدتر         مطالب قديمي‌تر >>


.: Weblog Themes By Slide Skin:.