متن نوشته

متن نوشته

متن نوشته

ردپاي خدا....



ديشب رويايي داشتم

خواب ديدم بر روي شنها راه ميرفتم.

همراه با خوده خدا و بر روي پرده ي شب.

تمام روزهاي زندگيم رو،مانند فيلمي ميديدم.

همان طور كه به گذشته ام نگاه ميكردم،

روز به روز از زندگيم رو، دو رد پا بر روي پرده ها ظاهر شد.

يكي مال من و يكي از آن خداوند.

راه ادامه يافت تا تمام روزهاي گذرانده شده خاتمه يافت.

آن گاه ايستادم و به عقب نگاه كردم.

در بعضي جاها فقط يك رد پا وجود داشت.

اتفاقا آن محل ها مصادف با سخت ترين روزهاي زندگيم بود.

روزهايي با سخت ترين دردها،رنجها و لرزها…

آن گاه از او پرسيدم:

خداوندا تو به من گفتي در تمام لحظات زندگيم 

با من خواهي بود و من پذيرفتم كه با تو زندگي كنم.

خواهش ميكنم به من بگو چرا در آن لحظات درد آور مرا تنها گذاشتي؟

خداوند پاسخ داد: فرزندم تو را دوست دارم و به تو گفتم در تمام سفر با تو خواهم بود.

من هرگز تو را تنها نگذاشتم نه حتي براي لحظه اي….و من چنين نكردم……

هنگامي كه بر روي شن ها يك رد پا ديدي من بودم كه تو را به دوش كشيده بودم.









موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها: ،


تاريخ : ۲۶ فروردين ۱۳۹۷ | ۰۷:۳۶:۰۷ | نويسنده : متن نوشته | نظرات (0)
{COMMENTS}
ارسال نظر
نام :
ایمیل :
سایت :
آواتار :
پیام :
خصوصی :
کد امنیتی :
[ ]
لطفا از ديگر مطالب نيز ديدن فرماييد
لطفا از ديگر مطالب نيز ديدن فرماييد
<< مطالب جديدتر         مطالب قديمي‌تر >>


.: Weblog Themes By Slide Skin:.