متن نوشته

متن نوشته

متن نوشته

چراغهاي زندگي من.....





بزرگ شديم و فهميديم كه دارو آبميوه نبود!

بزرگ شديم و فهميديم بابابزرگ ديگر هيچگاه

 باز نخواهد گشت، آنطور كه مادر گفته بود!

بزرگ شديم و فهميديم چيزهايي ترسناك تر از تاريكي هم هست...

بزرگ شديم...

به اندازه اي كه فهميديم پشت هر خنده ي مادر هزار گريه بود!

و پشت هر قدرت پدر يك بيماري نهفته...

بزرگ شديم و يافتيم كه مشكلاتمون ديگر 

در حد يك شكلات، يك لباس يا كيف نيست...

و اين كه ديگر دستهايمان را براي عبور از جاده نخواهند گرفت 

و يا حتي براي عبور از پيج و خم هاي زندگي!!!

بزرگ شديم و فهميديم كه اين تنها ما نبوديم كه بزرگ شديم، 

بلكه والدين ماهم همراه با ما بزرگ شده اند و چيزي نمانده كه بروند!

و يا هم اكنون رفته اند...

خيلي بزرگ شديم وقتي فهميديم 

سخت گيري مادر عشق بود

غضبش عشق بود

و تنبيه اش عشق...

خيلي بزرگ شديم وقتي فهميديم 

پشت لبخند پدر خميدگي قامت اوست!

 عجيب دنيايي ست

و عجيب تر از دنيا چيست و چه كوتاه ست عمر

معذرت ميخواهم فيثاغورس!

پدر سخت ترين معادلات ست!

معذرت ميخواهم نيوتن!

راز جاذبه، مادر است!

معذرت ميخواهم  أديسون!

اولين چراغهاي زندگي ما، پدرو مادر هستند...








موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها: ،


تاريخ : ۲۶ فروردين ۱۳۹۷ | ۰۷:۳۵:۴۲ | نويسنده : متن نوشته | نظرات (0)
{COMMENTS}
ارسال نظر
نام :
ایمیل :
سایت :
آواتار :
پیام :
خصوصی :
کد امنیتی :
[ ]
لطفا از ديگر مطالب نيز ديدن فرماييد
لطفا از ديگر مطالب نيز ديدن فرماييد
<< مطالب جديدتر         مطالب قديمي‌تر >>


.: Weblog Themes By Slide Skin:.